علی اصغر علی اصغر ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

علی اصغرعزیز مامان

پسرم

نگاه تو همان بارانی ست که میشوید غبار غم از دلم همان نسیمی که مرهم میشود بر زخم دلم همان که مرا به معراج عشق می رساند همان که بهانه بهانه هایم می شود ...
21 مهر 1394

عکس

آیدا جون دختر دایی نظام      محمد سهیل پسر دایی ابوالفضل 2 ماهگی پسر قشنگم که عینک دودی زده خونه مامان جونش ...
21 مهر 1394

سلام

سلام به پسر عزیزم ..........................سلام بر پسر بداخلاقم ............................ ببخش مامانی که دیر به دیر میام برات از کارات از حرفهات از خوشحالیات از ناراحتیات می نویسم از اینکه امسال میری مهد وخیلی خیلی بهتر از سال گذشته شدی وصبها خودت زود بیدار می شی واماده میشی که بری وکمتر اذیت می کنی وفقط قول می گیری که زود بیایم دنبالت وماهم سعی می کنیم زودتر باییم از  اینکه بهانه می گیری که چرا خونه مون کوچکه وچرا از اینجا نمی ریم با بابزرگ توی روستا یه سوله برا زرشکاشون درست کردن وکنارش یه خونه که همش میگی بابا بزرگ برا ما درست کرده ووسایلامون جمع کنیم بریم اونجا خونه مون اونجا باشه انشااله مه خونه خودمون زودتر درست بش...
21 مهر 1394

گرامیداشت روز مادر وروزپدر

سلام به پسر گلم انشالله هميشه  خوب وسر حال  باشي دعا  مي كنم همنطور كه ما الان  دست رو مي گيريم  وپا به پات  ميايم تو هم توي پيري دستمون رو بگيري ماماني ممنون از كاراي خوبت كه براي ما توي مهدت  آماده كردي ماماني خييييييييييييييلي قشنگ  بود تو نمي دوني چقدر لذت  بخش هست وقتي  ببيني ني ني  تو  يك عكس  خيلي  خوشكل بكشه   وبهت  هديه  بده مرسي جونم صورتت  رو  مي بوسم  ماماني  وخاله (همكار ماماني) راستي اين هم عكس علي جونمتوي پارك  خانواده كه  بردمش  وبازي مي كرد  دوست دارم مي بوسمت باي باي پسرم ...
29 ارديبهشت 1394

وقتی بزرگ شوی

  وقتی بزرگ می شوی دیگر .. خجالت می کشی به گربه ها سلام کنی و برای پرنده‌هایی که آوازهای نقره‌ای می خوانند دست تکان بدهی. . خجالت می کشی دلت شور بزند برای جوجه قمری‌هایی که مادرشان برنگشته، فکر می کنی آبرویت می‌رود اگر یکروز مردم _همانهای که خیلی بزرگ شده اند_ دل شوره‌های قلبت را ببینند و به تو بخندند.  وقتی بزرگ می شوی دیگر .. نمی ترسی که نکند فردا صبح خورشید نیاید،حتی دلت نمی خواهد پشت کوه‌ها سرک بکشی و خانه خورشید را از نزدیک ببینی.. دیگر دعا نمی کنی برای آسمان که دلش گرفته، حتی آرزو نمی کنی کاش قدت می‌رسید و اشک‌های آسمان را پاک می کردی.. وقتی بزرگ می...
30 دی 1393

سفر

سلام ببخش مامانی که دیر دیر برات می نویسم می خوام از رفتن مشهد برات بگم که قبل از اینکه بریم چند روز قبل از اینکه بریم به شما گفتیم که میخوایم بریم مشهد شما دیگه گفتی نمی خوام برم مهد وروز اول که راضی شدی بری گفتیم برو مرخصی بگیر که خانم مربی ناراحت نشه وبا دوستات خداحافظی کنی اون روز که رفتی ولی روز های بعد که هرچه اسرار کردیم راضی نشدی وگفتی مرخصی گرفتم وخونه مامان جون موندی  خلاصه روز پنج شنبه 27/9/93 راه افتادیم وساعت 12:30 رسیدم وتصمیم گرفتیم که اول بریم حرم بعد ش خونه این شد که رفتیم حرم نمی دونی چه حال خوبی داشتیم وشما هم به آقا سلام دادی خلاصه بعد از 2 ساعت رفتیم خونه خاله  وبازی وبازی شما با بچه ها خیلی...
9 دی 1393

مهد

سلام به پسر گلم الان دیگه گل پسرم خودش داوطلب رفتن به مهد میشه ولباس فرمش می پوشه ویکی از شعر های که میخونی برات می نویسم خورشید خانم گیسو طلا بیا پایین از اون بالا چرا دور دورا میری بیا باهم بازی کنیم تو کوچه ها شادی کنیم آفتاب کنیم مهتاب کنیم برف و  یخا را باز کنیم    
19 آبان 1393

نگرانی

سلام  به پسر گل مامان این دفعه که رفتیم پیش دکترت گفت اصلا رنگ وروی خوبی نداری و کلی برات آزمایش نوشته وگفت هروقت که خوب شدی بریم انجام بدیم می ددونی ما مانی از انجام دادنش می ترسم چه برسه  از نتیجه اش خیلی می ترسم نکنه چیزیت باشه خدا خودش کمکمون کنه  راستی یکی از نقاشیاتم برات می ذارم خود خودت کشیدی البته قبل از اینکه بری مهد کشیدیش اینم یه عکس که  سوگند خاله  بغلت کرده ...
23 مهر 1393

عید قربان

  عید قربان، یعنى فدا کردن همه «عزیزها» در آستان «عزیزترین»، و گذشتن از همه وابستگى ها به عشق مهربان ترین                               عید قربان و به همه نی نی وبلاگی ها تبریک می گم   سلام گل پسری ببخشید مامانی باید روز قبل از عید برات می نوشتم ولی متاسفانه مامانی حالش خیلی بد بود رفتم زیر سرم ونشد که برات بنویسم روز قبل عید که بردمت مهد یه دونه کارت پستال برات درست کردند که عکسشو برات می ذارم وبعد عکس لباس مهد تو میذارم که ازش متنفری...
15 مهر 1393