علی اصغر علی اصغر ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

علی اصغرعزیز مامان

سفر

سلام ببخش مامانی که دیر دیر برات می نویسم می خوام از رفتن مشهد برات بگم که قبل از اینکه بریم چند روز قبل از اینکه بریم به شما گفتیم که میخوایم بریم مشهد شما دیگه گفتی نمی خوام برم مهد وروز اول که راضی شدی بری گفتیم برو مرخصی بگیر که خانم مربی ناراحت نشه وبا دوستات خداحافظی کنی اون روز که رفتی ولی روز های بعد که هرچه اسرار کردیم راضی نشدی وگفتی مرخصی گرفتم وخونه مامان جون موندی  خلاصه روز پنج شنبه 27/9/93 راه افتادیم وساعت 12:30 رسیدم وتصمیم گرفتیم که اول بریم حرم بعد ش خونه این شد که رفتیم حرم نمی دونی چه حال خوبی داشتیم وشما هم به آقا سلام دادی خلاصه بعد از 2 ساعت رفتیم خونه خاله  وبازی وبازی شما با بچه ها خیلی...
9 دی 1393

مهد

سلام به پسر گلم الان دیگه گل پسرم خودش داوطلب رفتن به مهد میشه ولباس فرمش می پوشه ویکی از شعر های که میخونی برات می نویسم خورشید خانم گیسو طلا بیا پایین از اون بالا چرا دور دورا میری بیا باهم بازی کنیم تو کوچه ها شادی کنیم آفتاب کنیم مهتاب کنیم برف و  یخا را باز کنیم    
19 آبان 1393

نگرانی

سلام  به پسر گل مامان این دفعه که رفتیم پیش دکترت گفت اصلا رنگ وروی خوبی نداری و کلی برات آزمایش نوشته وگفت هروقت که خوب شدی بریم انجام بدیم می ددونی ما مانی از انجام دادنش می ترسم چه برسه  از نتیجه اش خیلی می ترسم نکنه چیزیت باشه خدا خودش کمکمون کنه  راستی یکی از نقاشیاتم برات می ذارم خود خودت کشیدی البته قبل از اینکه بری مهد کشیدیش اینم یه عکس که  سوگند خاله  بغلت کرده ...
23 مهر 1393

عید قربان

  عید قربان، یعنى فدا کردن همه «عزیزها» در آستان «عزیزترین»، و گذشتن از همه وابستگى ها به عشق مهربان ترین                               عید قربان و به همه نی نی وبلاگی ها تبریک می گم   سلام گل پسری ببخشید مامانی باید روز قبل از عید برات می نوشتم ولی متاسفانه مامانی حالش خیلی بد بود رفتم زیر سرم ونشد که برات بنویسم روز قبل عید که بردمت مهد یه دونه کارت پستال برات درست کردند که عکسشو برات می ذارم وبعد عکس لباس مهد تو میذارم که ازش متنفری...
15 مهر 1393

ازدواج عمو جون

سلام پسر مامان راستي ماماني يادم رفت برات از عروسي عمو رضا  بنويسم عموجون وزنمو درتاريخ 9/6/93رفتند كربلا و تاريخ 16/6/93 از كربلا آمدند و شبش براشون يه جشن كوچلو گرفتيم وبه سلامتي راهي خونه اشون كرديم. وكلي فيلم وعكس از كربلا شون آورده بودن وآنچنان با دقت نگاه مي كردي و ميگفتي منم با مامان وبابا مي خوام برم بكربلا وبعدش كلي ذوق مي كردي الهي مامان قربونت بره دعا كن لياقت داشته باشيم  وما هم بريم زيارت    
1 مهر 1393

مهد رفتن علی اصغر

سلام  پسر گلممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم دیروز برای اولین بار بردمت مهد یه یک ساعتی اونجا با هم بودیم و تو اصلا ازمن جدا نمیشدی تا اینکه مربیت گفت باید اونجا تنها باشی تا بتونی کل سال بیای  راستی یه دوست اونجا پیدا کردی اسمش محمد محراب بود اون طفلی که تنهایی بازی میکرد ومامانش گذاشتش  ورفت من همین کارو کردم  ولی متاسفانه شما که خیلی گریه کردی من رفتم خونه بعد از نیم ساعت برگشتم دنبالت شما هم که تا منو دیدی زدی زیر گریه که چرا شما را گذاشتم و رفتم ولی به رفتن به مهد امیدوار شدم چون موقع رفتن خداحافظی کردب وبه مربیت بوس دادی گفتی الان میرم باز فردا میام وباز امروز که بردمت متاسفانه از من ج...
25 شهريور 1393

سفر به طبس

 سلام گلم عکسای سفر به طبس وابگرمش ومیخوام برات  بزارم این عکس داخل امامزاده کنار درخت خرما گرفتی   ا ...
20 شهريور 1393